دهازلغتنامه دهخدادهاز. [ دَ ] (اِ) بانگ وفریاد. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ). نعره و فریاد. (انجمن آرا) (از فرهنگ اوبهی ).نعره . (صحاح الفرس ) (از لغت فرس
دهازلغتنامه دهخدادهاز. [ دِ ] (اِ) جای پیشین از ده و قریه . || شکاف و دره ٔ کوه . (ناظم الاطباء). رجوع به دَهاز و دهار شود.
دهازفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهبانگ؛ فریاد؛ نعره: ◻︎ فرخی بندۀ تو بر در تو / از نشاط تو برکشیده دهاز (فرخی: ۲۰۲).
نعرهلغتنامه دهخدانعره . [ ن َ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) فریاد. (ناظم الاطباء). غو. غریو. دهاز. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). شهقه . (یادداشت مؤلف ) : ز بس نعره و ناله ٔ کرنای همی
دهارلغتنامه دهخدادهار. [ دَ ] (اِ) غار. (صحاح الفرس ) (فرهنگ جهانگیری ) (لغت فرس اسدی ). غار و شکاف کوه . (از برهان ) (از آنندراج ) : یکایک پراکنده بر دشت و غارزبان چون درخت و د
درلغتنامه دهخدادر. [ دَ ] (اِ) باب . (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ). آنچه از قطعات تخته یا از صفحات آهن و غیره سازند مربع مستطیل به قامت آدمی یا خردتر یا بلندتر و به پهنای گز
آوازلغتنامه دهخداآواز. (اِ) آوا. صوت . (صراح ). بانگ : از آواز کوسش همی روز جنگ بدرّد دل شیر و چرم پلنگ .فردوسی .چو بشنید آواز او را تبرگ بر آن اسب جنگی چو شیر سترگ . فردوسی .خو
بندهلغتنامه دهخدابنده . [ ب َ دَ / دِ ] (اِ) پهلوی «بندک » . پارسی باستان «بندکه » . از مصدر بستن ، جمع آن بندگان . در پهلوی «بندکان » . عبد. غلام . مقابل آزاد. (حاشیه ٔبرهان قا