شیطانکلغتنامه دهخداشیطانک . [ ش َ / ش ِ ن َ ] (اِ مرکب ) عنکبوت . (یادداشت مؤلف ). || قسمتی متحرک از تفنگ که به اراده ٔ تیرانداز بسختی بر پستانک خورد و آتش از چاشنی جهاند. در تفن
خیره سرلغتنامه دهخداخیره سر. [ رَ / رِ س َ ] (ص مرکب ) بیهوده گرد. بوالهوس . || سرکش . (غیاث اللغات ). لجوج . ستهنده . عنود. یک دنده . گستاخ . بیشرم . لجاجت کننده . پندناپذیر. (یاد
دلغتنامه دهخداد. (حرف ) صورت حرف دهم از الفبای فارسی و هشتم از الفبای عربی و چهارم از الفبای ابجدی و نام آن دال است و گاه برای استواری ِ ضبط، دال مهمله گویند. (مقدمه ٔ برهان
مرکزلغتنامه دهخدامرکز. [ م َ ک َ ] (ع اِ) میانه ٔ دائره . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نقطه که میان دائره ٔ پرگار می باشد.(غیاث ). نقطه ٔ پرگار. (مهذب الاسماء). دنگ . در اص