دنهلغتنامه دهخدادنه . [ دَ ن َ ] (اِخ ) نام زنی است . (برهان ). || (اِ) نام زن است به زبان آسیان (مردم آس ). (فرهنگ اوبهی ) (لغت فرس اسدی ):دنه ای زیف بخواهم که ز دستش برهم .قر
دنهلغتنامه دهخدادنه . [ دَ ن َ / ن ِ ] (اِ) صدا و ندا و زمزمه را گویند که از غایت خوشی و نشاط خاطر از آدمی سر زند. (از برهان ) (انجمن آرا) (از فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ) (از ن
دنهلغتنامه دهخدادنه . [دَ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بخش زرین آباد شهرستان ایلام با 150 تن سکنه . آب آن از چشمه و شوراب . راه اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5
دنحلغتنامه دهخدادنح . [ دِ ] (سریانی یا آرامی ، اِ) به لغت سریانی به معنی طلوع است و مراد طلوع عیسی (ع ) است از نهر اردن ،رود معروف نزدیک دمشق . (آنندراج ) (از برهان ). از لغات
دنحفرهنگ انتشارات معین(دِ) [ معر. عبر. اِرمی . دنحا ] (اِ.) روز ششم ماه کانون الا´خر روزة عید دنح مسیحیان است . گویند که یحیی بن زکریا، در این روز مسیح را در آب معمودیه به نهر اردن غ
دنةلغتنامه دهخدادنة. [ دِن ْ ن َ ] (ع اِ) دابه ای است کوچک که به مورچه ماند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
دنةلغتنامه دهخدادنة. [ دِن ْ ن َ ] (ع اِ) دابه ای است کوچک که به مورچه ماند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
ابطارلغتنامه دهخداابطار. [ اِ ] (ع مص ) به دَنه آوردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). سخت شاد شدن . فیریدن . سخت شاد کردن مال کسی را. گمراه و ناسپاس کردن مال کسی را. سرگشته و حی
پیهزدهلغتنامه دهخداپیهزده . [ زَ دَ / دِ ] (اِ) در ترکی نام گیاهی که آنرا دنه چادر گویند. (شعوری ج 1 ورق 263).
خرامشفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده= خرامیدن: ◻︎ تا توانی شهریارا روز امروزین مکن / جز به گرد خم خرامش جز به گرد دن دنه (منوچهری: ۹۷)، ◻︎ به درگاه خسرو خرامش کنیم / به آیین پرستیش رامش کنیم (نظا
جبلهالغتنامه دهخداجبلها. [ ج َ ب َل ْ ل َ ] (اِخ ) نامی است که یوحنا دنها، جاثلیق نصارای بغداد، به یکی از نصارای اویغور داد و او رابه خلیفگی چین انتخاب کرد. در تاریخ مغول چنین آر