دندیدنلغتنامه دهخدادندیدن . [ دَ دی دَ ] (مص ) زمزمه کردن . (دهار) (السامی فی الاسامی ). زیر لب بنرمی چیزی گفتن : زمزمه ؛دندیدن مجوس به زمان خوردن . (یادداشت مؤلف ). در زیر لب آهسته و با خود حرف زدن باشد از روی قهر و غضب و جوشیدن از خشم ، و شیرازیان و خراسانیان لَندیدن گویند. (از برهان ) (از آ
دندیدنفرهنگ فارسی عمید۱. زیر لب و آهسته با خود حرف زدن.۲. با خود حرف زدن از روی خشم و دلتنگی؛ غرغر کردن؛ لندیدن؛ لندلند کردن.
دندندهلغتنامه دهخدادندنده . [ دَ دَ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از دندیدن . که بدندد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به دندیدن شود.
دندشلغتنامه دهخدادندش . [ دَ دِ ] (اِمص ) دندیدن . (ناظم الاطباء). اسم مصدر از دندیدن . نجوا. رمز. (یادداشت مؤلف ). سخن گفتن باشد با کسی چنانکه دیگری درنیابد. و به عربی رمز و ایما نامند. (از آنندراج ) (برهان ). سخن وکلام مرموز. و رجوع به دندیدن شود. || نمازی که آهسته خوانده شود. || لندیدن از
لنده دادنلغتنامه دهخدالنده دادن . [ ل ُ دَ / دِدَ ] (مص مرکب ) در تداول مردم شیراز، ژکیدن . لنده زدن . دندیدن . غر و غر کردن . و رجوع به لُندیدن شود.
لندیدنلغتنامه دهخدالندیدن . [ ل ُ دی دَ ] (مص ) لندلند کردن . غر و غر کردن . غرغر کردن . لنده دادن . لنده زدن . نامفهوم کلماتی حاکی از ناخشنودی گفتن . ژکیدن . دندیدن . غرولند کردن . غرولند زدن . خودبه خود سخن گفتن از روی قهر و غضب و غصه . (برهان ).