دنبللغتنامه دهخدادنبل . [ ] (ص ) این کلمه در شاهد زیر از تاریخ طبرستان همراه زل آمده است و به نظر می رسد که با کلمه ٔ دنبه بستگی داشته باشد و معنی دنبه دار دهد،چه زل گوسفند بی دنبه را گویند و در این صورت ضبط آن نیز به ضم دال و فتح یا ضم باء خواهد بود. (از یادداشت مؤلف ) :</s
دنبللغتنامه دهخدادنبل . [ دَم ْ ب َ ] (اِ) استهزاء و مسخره . (ناظم الاطباء). و رجوع به دنبال شود. || هر چیز مضحک و خنده آور. (ناظم الاطباء). || نوعی از دهل . (ناظم الاطباء). دهل مانندی است که به هندوستان مندل گویند. (لغت فرس اسدی ).
دنبللغتنامه دهخدادنبل . [ دُم ْ ب َ ] (اِ) دمل و برآمدگی کوچکی در جلد که رنگش سرخ و شکلش مخروطی است و نوعاً مرکز آن متقرح گشته و گود می گردد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). دبیله . دُمَّل . بناور.(یادداشت مؤلف ). ورمی که در اعضاء به هم رسد و به زبان عربی دمل می گویند. (لغت فرس اسدی ) <span cl
دنبللغتنامه دهخدادنبل . [ دُم ْ ب ُ ] (اِخ ) نام کوهی واقع در کوهستان دیار بکر از یک پارچه سنگ و پیوستگی به کوه دیگر ندارد و اطراف آن جلگه و دشت ، و خوانین دنبلی آذربایجان منسوب بدانجا می باشند و نیز طایفه ٔ ضرابی کاشان از این گروهند. (ناظم الاطباء). || طایفه ای از کردان که دنبلی نیز گویند بد
دنباللغتنامه دهخدادنبال . [ دَم ْ ] (اِ) بذله ولطیفه و شوخی . (ناظم الاطباء). || (ص ) مسخره و لطیفه و بذله گو. (ناظم الاطباء). مسخره را گویند. (آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (انجمن آرا).
دنباللغتنامه دهخدادنبال . [ دُم ْ ] (اِ مرکب ) (از: دنب ، به معنی ذنب + َال ، ادات نسبت ) ذنب . (دهار). دم و ذنب . (ناظم الاطباء). دم اعم از آنکه ازآن ِ پرنده باشد یا از حیوانات . (از غیاث ): دم ؛ دنبال اسب . دنبال شتر. (یادداشت مؤلف ). دنباله . (برهان ) (از انجمن آرا) :</spa
دنبالفرهنگ فارسی عمید۱. دم؛ دنب.۲. پس؛ عقب؛ پشت و عقب کسی یا چیزی.⟨ دنبال کردن: (مصدر متعدی)۱. عقب کسی یا کاری رفتن.۲. کاری را ادامه دادن.
دنبلیدلغتنامه دهخدادنبلید. [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان وسط بخش طالقان شهرستان تهران با 1645 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
دنبلانلغتنامه دهخدادنبلان . [ دُم ْ ب َ ] (اِ) قسمی از سماروغ مأکول که بدون ساقه و بدون ریشه در زیر زمین پدید می آید. (ناظم الاطباء). از ترکی طُمَلان . قسمی قارچ که در زیر زمین تولید شود به رنگ سرخ تیره ٔ اغبر. کماة. نبات الرعد. سماروغ . شحم الارض . (یادداشت مؤلف ). [از تیره های نوعی قارچ ] د
دنبلیلغتنامه دهخدادنبلی . [ دُم ْ ب َ ] (اِخ ) ابراهیم بن حسین ...دنبلی خولی . او راست : 1 - الدرة النجفیة (شرح نهج البلاغه ) که به سال 1291 هَ . ق . تألیف آن را به پایان رسانیده است . (از معجم المطبوعات مصر ج <span class="hl
دنبلیلغتنامه دهخدادنبلی . [ دُم ْ ب َ ] (اِخ ) قریه ای است که در طالقان تهران واقعو دارای معدن مس است . (از جغرافیای سیاسی کیهان ).
دنبلیلغتنامه دهخدادنبلی . [ دُم ْ ب َ ] (اِخ ) نام طایفه ای از کردان . (یادداشت مؤلف ). قبیله ای است از اکراد به نواحی موصل ، از آن قبیله است احمد دنبلی بن نصر فقیه شافعی و علی دنبلی ابی بن ابی بکر بن سلیمان محدث . (منتهی الارب ).
نلچلغتنامه دهخدانلچ . [ ن َ ] (اِ) رطوبت دنبل و زخم . (برهان قاطع) (آنندراج ). چرک و رطوبتی که از دنبل و زخم می پالاید. (ناظم الاطباء). رجوع به نمچ شود.
بناورلغتنامه دهخدابناور. [ ب ُ وَ ] (اِ) دمل . (الابنیه عن حقایق الادویه ). دنبل که بعربی دمل گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). بمعنی دُمّل است که دمبل و دنبل هم گویند. (فرهنگ شعوری ). دمل بزرگ باشد که بر بدن برآید و بعربی حبن خوانند. (مجمع الفرس ) (برهان ). دمبل بزرگ . (انجمن آرای ناصری ). دنبل . (ز
دنبلیدلغتنامه دهخدادنبلید. [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان وسط بخش طالقان شهرستان تهران با 1645 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
دنبلانلغتنامه دهخدادنبلان . [ دُم ْ ب َ ] (اِ) قسمی از سماروغ مأکول که بدون ساقه و بدون ریشه در زیر زمین پدید می آید. (ناظم الاطباء). از ترکی طُمَلان . قسمی قارچ که در زیر زمین تولید شود به رنگ سرخ تیره ٔ اغبر. کماة. نبات الرعد. سماروغ . شحم الارض . (یادداشت مؤلف ). [از تیره های نوعی قارچ ] د
دنبلیلغتنامه دهخدادنبلی . [ دُم ْ ب َ ] (اِخ ) ابراهیم بن حسین ...دنبلی خولی . او راست : 1 - الدرة النجفیة (شرح نهج البلاغه ) که به سال 1291 هَ . ق . تألیف آن را به پایان رسانیده است . (از معجم المطبوعات مصر ج <span class="hl
دنبلیلغتنامه دهخدادنبلی . [ دُم ْ ب َ ] (اِخ ) قریه ای است که در طالقان تهران واقعو دارای معدن مس است . (از جغرافیای سیاسی کیهان ).
دنبلیلغتنامه دهخدادنبلی . [ دُم ْ ب َ ] (اِخ ) نام طایفه ای از کردان . (یادداشت مؤلف ). قبیله ای است از اکراد به نواحی موصل ، از آن قبیله است احمد دنبلی بن نصر فقیه شافعی و علی دنبلی ابی بن ابی بکر بن سلیمان محدث . (منتهی الارب ).
رزدنبللغتنامه دهخدارزدنبل . [ رَ دُم ْ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان قاین بخش قاین شهرستان بیرجند. سکنه ٔ آن 224 تن . آب آنجا از قنات . محصولات عمده ٔ آن غلات و زعفران . صنایع دستی آن قالیچه بافی می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9</s