پی گیری کردنلغتنامه دهخداپی گیری کردن . [ پ َ / پ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) (... کاری را)؛ دنبال کردن آنرا. مداومت کردن بر آن .
traceدیکشنری انگلیسی به فارسیپی گیری، اثر، رد، مقدار کم، نشان، طرح، رد پا، مقدار ناچیز، جای پا، دنبال کردن، ردیابی کردن، رسم کردن، ترسیم کردن، ضبط کردن، کشیدن، اثر گذاشتن، پی کردن، پی بردن
pursuingدیکشنری انگلیسی به فارسیپیگیری، دنبال کردن، تعقیب کردن، اتخاذ کردن، تعاقب کردن، پیگرد کر دن، پی گیری کردن، تحت تعقیب قانونی قرار دادن
تعقیبفرهنگ انتشارات معین(تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دنبال کردن ، از پی چیزی رفتن . 2 - (اِ.) دعایی که بعد از نماز خوانند. 3 - (اِمص .) پی گرد، پی گیری یا جست و جوی کسی به وسیلة نیروی انت
پی گیرلغتنامه دهخداپی گیر. [ پ َ / پ ِ ] (نف مرکب )تعقیب کننده . دنبال گیرنده . || ردزن . اثرشناس . شناسنده ٔ رد پا: چون سرافةبن مالک آنجا (غار ثور) رسید و او پی گیری هول بود. (تف