دمشهرلغتنامه دهخدادمشهر. [دُ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهسوار بخش میناب شهرستان بندرعباس با 250 تن سکنه . آب آن از رودخانه و راه آن اتومبیل رو است . مزارع بلندی ، گردان ، ده
دمفرهنگ انتشارات معین(دَ) [ په . ] (اِ.) 1 - نفس ، هوایی که با نفس کشیدن به داخل ریه فرستاده می شود. 2 - لحظه ، هنگام . 3 - کنار و لبة چیزی . 4 - دهان . 5 - کنایه از: نخوت و تکبر.
دُمشهپرtaileron, rolling tailplane, differential tailplaneواژههای مصوب فرهنگستانیکی از دو صفحۀ دُم افقی که در صورت عملکرد یکسان با صفحۀ دیگر نقش سکان افقی را ایفا میکند و در صورت عملکرد متفاوت نقش شهپر را ایفا میکند
خرده کاریلغتنامه دهخداخرده کاری . [ خ ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) نازک کاری . (آنندراج ). ریزه کاری : بزرگ امّید هم در خرده کاری ز لب میکرد هر دم شهدباری . ناصرخسرو.هرکه شعر بلند من خوا
نکهتلغتنامه دهخدانکهت . [ ن َ هََ ] (ع اِ) بوی دهان . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). نکهة : همانا که برزد یکی تیز دم شهنشاه از آن دم زدن شد دژم بپیچید و در جامه زو سر بتافت که ا
دنپورلغتنامه دهخدادنپور.[ دَم ْ ] (اِخ ) شهری است برابر لمغان بر کرانه ٔ رودنهاده [ از هندوستان ] و اندر وی جای بازرگانان است از همه ٔ خراسان و اندر وی بتخانه هاست و اندر او بازر
دمیاطیلغتنامه دهخدادمیاطی . [ دِم ْ] (اِخ ) شهاب الدین احمدبن محمدبن احمدبن عبدالغنی دمیاطی شافعی ، مشهور به البنا. وی در دمیاط بدنیا آمدو در آنجا به تحصیل پرداخت و سپس به قاهره ر