دم سردلغتنامه دهخدادم سرد. [ دَ س َ ] (ص مرکب ) که دارای باد سرد است . که هوای سرد دارد. با باد و هوای سرد : شبی دم سرد چون دلهای بی سوزبرات آورده از شبهای بی روز. نظامی . || کسی
دم سردیلغتنامه دهخدادم سردی . [ دَ س َ ] (حامص مرکب ) صفت و حالت دم سرد. || گفتن سخنهای سرد و بی اثر : ز دم سردی واعظان پر مجوش غفور است ایزد تو ساغر بنوش .ظهوری (از آنندراج ).
دمفرهنگ انتشارات معین(دَ) [ په . ] (اِ.) 1 - نفس ، هوایی که با نفس کشیدن به داخل ریه فرستاده می شود. 2 - لحظه ، هنگام . 3 - کنار و لبة چیزی . 4 - دهان . 5 - کنایه از: نخوت و تکبر.
دم سردیلغتنامه دهخدادم سردی . [ دَ س َ ] (حامص مرکب ) صفت و حالت دم سرد. || گفتن سخنهای سرد و بی اثر : ز دم سردی واعظان پر مجوش غفور است ایزد تو ساغر بنوش .ظهوری (از آنندراج ).
زحیرلغتنامه دهخدازحیر. [ زَ ] (ع مص ) دم سرد و یا ناله بر آوردن . و زحار و زحارة بمعنی زحیر است . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). دم زدن زن هنگام زاییدن با ناله و پریشانی ،
دملغتنامه دهخدادم . [ دَ ] (اِ) نفس . (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث ) (لغت محلی شوشتر، خطی ) (دهار) (منتهی الارب ). نفس و هوایی که به واسطه ٔ حرکات آلات تنفس در شش داخل می شود و از
دم دادنلغتنامه دهخدادم دادن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) دمیدن . دردمیدن . (یادداشت مؤلف ). باد کردن به دهان : سر نهد بر پای تو قصاب واردم دهد تا خونْت ریزد زارزار. مولوی .و منافخ بی من