دمیالغتنامه دهخدادمیا. [ دَ ] (هزوارش ، اِ) به لغت زند و پازند خون را گویند، و به عربی دم خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
دمیاطلغتنامه دهخدادمیاط. [ دِم ْ ] (اِخ ) نام شهری است به مصر سفلی نزدیک بحیره ٔ تنیس به ساحل شعبه ٔ شرقی نیل دارای 31هزار تن سکنه . (یادداشت مؤلف ) (از ناظم الاطباء). نام ولایت
دمیاطیلغتنامه دهخدادمیاطی . [ دِم ْ ] (اِخ ) بکربن سهل بن اسماعیل بن نافع دمیاطی ، مکنی به ابومحمد (196 - 289 هَ . ق .). او راست : کتاب تفسیر قرآن . (از یادداشت مؤلف ) (از اسماء
دمیاطیلغتنامه دهخدادمیاطی . [ دِم ْ ] (اِخ ) شیخ محمد دمیاطی شافعی ، معروف به خضری . از بزرگان علمای شافعی بود. به سال 1213 هَ . ق . بدنیا آمد و به سال 1287 هَ . ق . درگذشت . دمیا
دمیاطیلغتنامه دهخدادمیاطی . [ دِم ْ ] (اِخ ) شیخ محمد قاضی . او راست : الدلیل التام علی مرشد الانام . (از معجم المطبوعات مصر).
دمیاطلغتنامه دهخدادمیاط. [ دِم ْ ] (اِخ ) نام شهری است به مصر سفلی نزدیک بحیره ٔ تنیس به ساحل شعبه ٔ شرقی نیل دارای 31هزار تن سکنه . (یادداشت مؤلف ) (از ناظم الاطباء). نام ولایت
دمیاطیلغتنامه دهخدادمیاطی . [ دِم ْ ] (اِخ ) بکربن سهل بن اسماعیل بن نافع دمیاطی ، مکنی به ابومحمد (196 - 289 هَ . ق .). او راست : کتاب تفسیر قرآن . (از یادداشت مؤلف ) (از اسماء