دمگاهلغتنامه دهخدادمگاه . [ دَ ] (اِ مرکب ) کوره ٔ زرگری و آهنگری و مسگری . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از برهان ) (از انجمن آرا). آنجای از آهنگری که جای دَم است . کوره . آتشگاه . دمگه . تابدان . (از یادداشت مؤلف ). معرب آن داموق است . (از المعرب جوالیقی ذیل ص 149
دمگاهلغتنامه دهخدادمگاه . [ دُ ] (اِ مرکب ) آنجا که دم میوه ها و جز آن باشد. (یادداشت مؤلف ). که دم از آنجا روید. (انجمن آرا) : ازدم و دمگاه اویم دم گرفت دُمگه او دَمگهم محکم گرفت .مولوی (از آنندراج ).
دماعلغتنامه دهخدادماع . [ دَم ْ ما ] (ع اِ) خاک نمناک . || روز باران نرم ریزه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
دماعلغتنامه دهخدادماع . [ دِ ](ع اِ) داغ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || اثر آب چشم بر رخسار تا بینی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
دماعلغتنامه دهخدادماع . [ دُم ْ ما ] (ع اِ) آب که از تاک جهد در بهاران . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || جان دانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). یافوخ . دماعة. و رجوع به یافوخ و جان دانه شود. || آب چشم که از علتی یا پیری باشد. (منت
دمایهلغتنامه دهخدادمایه . [ دُ ی َ / ی ِ ] (اِ) سرشیر. (ناظم الاطباء). سرشیر را گویند که به ترکی قیماق باشد. (آنندراج ).
دمگهلغتنامه دهخدادمگه . [ دُ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) دمگاه که دم از آنجا روید. (انجمن آرا) (آنندراج ) : از دم و دمگاه اویم دم گرفت دُمگه او دَمگهم محکم گرفت . مولوی .رجوع به دُمگاه شود.
دمگهلغتنامه دهخدادمگه . [ دَ گ َه ْ ] (اِ مرکب )دمگاه که کوره ٔ آهنگری می باشد. (یادداشت مؤلف ). کوره ٔ آهنگران و مسگران و زرگران . (فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ). || گلخن . تون حمام . || جای نفس که دهان باشد. (انجمن آرا) (از آنندراج ):من چه گویم چون مرا بردوخته ست دُمگه او دَمگهم را
کور الحداددیکشنری عربی به فارسیکوره اهنگري , دمگاه , کوره قالگري , جعل , تهيه جنس قلا بي , جعل کردن , اسناد ساختگي ساختن , اهنگري کردن , کوبيدن , جلو رفتن
forgeدیکشنری انگلیسی به فارسیجعل، کوره اهنگری، دمگاه، کوره قالگری، تهیه جنس قلابی، ساختن، کوبیدن، جعل کردن، اسناد ساختگی ساختن، اهنگری کردن، جلو رفتن
برینلغتنامه دهخدابرین . [ ب ِ ] (اِ) هر سوراخ را گویند عموماً، و سوراخ تنور را خصوصاً. (برهان ) (آنندراج ). سوراخ زیر تنور و کوره و دمگاه و غیره . (یادداشت دهخدا). برینه . || درِ تنور. (ناظم الاطباء). || آب نتن و راه فاضل آب . (ناظم الاطباء).
قدمگاهلغتنامه دهخداقدمگاه . [ ق َ دَ ] (اِ مرکب ) جای نهادن قدم . جای قدم . || طهارت خانه و بیت الخلاء. (آنندراج ). || جائی که پای پیامبری یا امامی و یا ولیی به آنجا رسیده باشد. جاهائی که اثر پائی در سنگ و جز آن پدیدار است و گمان برند که جای پای پیامبری یا امامی است .
قدمگاهلغتنامه دهخداقدمگاه . [ ق َ دَ ] (اِخ ) (کوه ...) در دهکده ٔ چشمه از دهات سوادکوه نزدیک نهری است به نام کوریا که به عقیده ٔ رابینو همان کرود است . (مازندران و استراباد رابینو ص 156).
قدمگاهلغتنامه دهخداقدمگاه . [ ق َ دَ ] (اِخ ) قصبه ٔمرکز بخش قدمگاه شهرستان نیشابور. واقع در 24هزارگزی خاور نیشابور و سر راه شوسه ٔ عمومی تهران به مشهد است . موقع جغرافیایی آن دامنه و معتدل و سکنه ٔ آن 1335 تن است . آب آن از قن
قدمگاهلغتنامه دهخداقدمگاه . [ ق َدَ ] (اِخ ) نام یکی از بخش های تابعه ٔ شهرستان نیشابور. محدود است از طرف شمال به کوه بینالود، از خاور به دهستان پیوه ژن ، از جنوب به شهرستان کاشمر، از باختر به بخش حومه . موقعیت بخش کوهستانی و هوا معتدل است . آب آن از قنوات و رودخانه های محلی است . محصولات عمده