دمملغتنامه دهخدادمم . [ دِ م َ ] (ع اِ) چیزی که بدان دیگ شکسته بسته شود. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). چیزهایی از قبیل خون یا سرشیر که بسبب آنها خلل و فرج دیگ
دمملغتنامه دهخدادمم . [ دُ م َ ] (ع اِ) ج ِ دُمَّة. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به دُمّة شود.
دمماءلغتنامه دهخدادمماء. [ دُ م َ ] (ع اِ) سوراخ کلاکموش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
دمماءلغتنامه دهخدادمماء. [ دُ م َ ] (ع اِ) سوراخ کلاکموش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
دیامیملغتنامه دهخدادیامیم . [ دَ ] (ع اِ) ج ِ دیمومة. از ماده ٔ دمم . (اقرب الموارد). رجوع به دیمومة شود.
پروایلغتنامه دهخداپروای . [ پ َرْ ] (اِ) فراغت . (صحاح الفرس ):مقصرم به ادای وظایف مدحت که از دعا به ثنا نیست یک دمم پروای . کمال اسماعیل .رجوع به پروا شود.
تدمیملغتنامه دهخداتدمیم . [ ت َ ] (ع مص ) طلا کردن دِمام را بر چشم خانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): دمم العین الوجیعة؛ دمها. (متن اللغة). طلا کردن ظاهر چشم را به