دمقلغتنامه دهخدادمق . [ دَ م َ ] (ع مص ) بشکستن . (از المصادر زوزنی ). دندان شکستن . (تاج المصادر بیهقی ).
دمقلغتنامه دهخدادمق . [ دَ م َ ] (معرب ، اِ) معرب از دمه ٔ فارسی . باد وبرف . || دزدی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
دمغلغتنامه دهخدادمغ. [ دَ ] (ع مص ) شکستن سر کسی را چنانکه به دماغ رسد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (از ترجمان القرآن جرجانی
دمغلغتنامه دهخدادمغ. [ دَ م َ ] (از ع ، ص ) سرشکسته . (ناظم الاطباء). سرخورده . بور: چون دید حرفش درست درنیامد دمغ شد. || خجل و شرمسار. (ناظم الاطباء).
دمق شدنلغتنامه دهخدادمق شدن . [ دَ م َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دمغ شدن . (یادداشت مؤلف ). بشکسته شدن . رجوع به دمغ شدن شود.
دمقاسلغتنامه دهخدادمقاس . [ دِ ] (ع اِ) به معنی دمقس است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به دمقس شود.
دمق شدنلغتنامه دهخدادمق شدن . [ دَ م َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دمغ شدن . (یادداشت مؤلف ). بشکسته شدن . رجوع به دمغ شدن شود.
دمغ شدنلغتنامه دهخدادمغ شدن . [ دَ م َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خجل و شرمسار گشتن . (ناظم الاطباء). || بشکسته شدن . حالتی که دست دهد کسی را که ناگهان به دیدن یا شنیدن از انتظاری مأیوس
دمقاسلغتنامه دهخدادمقاس . [ دِ ] (ع اِ) به معنی دمقس است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به دمقس شود.