دمبلغتنامه دهخدادمب . [ دُ ] (اِ) دم . دنب . ذنب . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دم شود.- دمب جنبانیدن ؛ کنایه از عجز و لابه و خوش آمدگویی و تملق است . (لغت محلی شوشتر). و رجوع به
دمب جیت کنکلغتنامه دهخدادمب جیت کنک . [ دُ ک ُ ن َ ] (اِ مرکب ) دمتک . مرغ کوچکی است که پیوسته در کنار آب نشیند و دم جنباند و به عربی عصفورالشوک خوانند. و در اصل دم جیرکن بوده چه جیر ب
دمب جیت کنکلغتنامه دهخدادمب جیت کنک . [ دُ ک ُ ن َ ] (اِ مرکب ) دمتک . مرغ کوچکی است که پیوسته در کنار آب نشیند و دم جنباند و به عربی عصفورالشوک خوانند. و در اصل دم جیرکن بوده چه جیر ب
دمباللغتنامه دهخدادمبال . [ دُ ] (اِ مرکب ) دم و دمب و ذنب . (ناظم الاطباء). دنبال . || پشت و پس و عقب . (ناظم الاطباء).- دمبال چشم ؛ گوشه ٔ چشم . (ناظم الاطباء). و رجوع به دم و