تردماغلغتنامه دهخداتردماغ . [ ت َ دَ ] (ص مرکب ) سرخوش و نیم مست . (غیاث اللغات ). تازه دماغ . (آنندراج ). خوش . خوشحال . خوشدل . شنگول . پر از نشاط و خرمی . (یادداشت بخط مرحوم ده
دماغلغتنامه دهخدادماغ . [ دَ ] (اِ) انف . بینی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). عضو و اندام واقع در وسط چهره . آلت بویایی . بنظر می رسد که این معنی و معانی بعدی نیز عموماً از معنی ن
بینیلغتنامه دهخدابینی . (اِ) ترجمه ٔ انف . ظاهراً مرکب است از بین بمعنی بینش و یای نسبت زیرا که این عضو مرئی میشود یا آنکه متصل بچشم که محل بینش است واقع شده و بهر تقدیر از صفات
باداملغتنامه دهخدابادام . (اِ) ترجمه ٔ گوز باشد. (آنندراج ). لَوز. (منتهی الارب ) (دهار). ابوالمثنی . نوع بادام «آمیگ دالوس » که میان بَرِ آنها خوراکی نیست ولی مغز هسته ٔ آنها که
زکاملغتنامه دهخدازکام . [ زُ ] (ع اِ) بیماری سر و دماغ که بواسطه ٔ ورم تجاویف بینی عارض شود و به فارسی باد در تام و هنگ نیز گویند. (ناظم الاطباء). عارضه ٔ التهاب مخاط بینی است ک