دل شکستگیلغتنامه دهخدادل شکستگی . [ دِ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی دل شکسته . دل شکسته بودن . شکسته دل بودن . رنجیده و آزرده دل بودن : با همه دل شکستگی روی به آسمان
درشکستگیلغتنامه دهخدادرشکستگی . [ دَ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) زیان . نقصان .کاست . کمی . || ورشکستگی . (ناظم الاطباء).
شکستگیلغتنامه دهخداشکستگی . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (حامص ) حالت و چگونگی شکسته .کسر. شکستن . تکسر. خنث . (یادداشت مؤلف ). کسر و انکسار. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : چون زم
داغگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی ننگ ، زدن علامت بردگی یا مالکیت بر بدن انسان یا حیوان ، غصه در مرگ عزیزان داشتن ، عذاب و شکنجه ، دل شکستگی و درد فراق ، گرم کردن ، حرارت دا