دلگرمیلغتنامه دهخدادلگرمی . [دِ گ َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی دلگرم . دلگرم بودن . دلخوشی . اعتماد. اطمینان . امیدواری : مرا نیست دلگرمی از خواسته به فرزند گشتم دل آراسته . فردوسی .درخواست [ خواجه احمد حسن ] تا ایشان را بتازگی دلگ
دلگرملغتنامه دهخدادلگرم . [ دِ گ َ ] (ص مرکب ) مشتاق . بامیل . شایق . (ناظم الاطباء). علاقه مند به کاری . امیدوار به کاری .- دلگرم شدن ؛ شایق شدن . علاقه مند گشتن . تشویق شدن . با شور و اشتیاق روی به کاری آوردن : در صحبت او ز نامداران <b