دلوهلغتنامه دهخدادلوه . [ دَ ] (ع ص ) ناقه ٔ تسلی یافته از مهر بچه و الفت آن . (منتهی الارب ). || ناقه که نه به ناقه ٔ مونس خود و نه به فرزند خود مهربانی نکند. (از اقرب الموارد)
دلوهلغتنامه دهخدادلوه . [ دُ ] (ع مص ) مهربان نبودن ناقه بر فرزند و یا مونس خود. (از اقرب الموارد). || به معانی مصدر دله است . (از اقرب الموارد). رجوع به دله شود.
دلوحلغتنامه دهخدادلوح . [ دَ] (ع ص ) بسیارآب . گویند: سحاب دلوح ؛ یعنی ابر بسیارآب . ج ، دُلُح . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
دلوحلغتنامه دهخدادلوح . [ دُ ] (ع مص ) راه رفتن به کوتاه گام با بار گران بر پشت . (از منتهی الارب ). گران بار رفتن . (المصادر زوزنی ). زیر بار گران رفتن . (تاج المصادر بیهقی ).
چرخ جرلغتنامه دهخداچرخ جر. [ چ َ خ ِ ج َرر / ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )چرخ دولاب . دولابی که دلوهای متعدد دارد : بود راست چون کوزه ٔ چرخ جرتهی شد یکی پر شود ده دگر. نزاری قهست
فرطلغتنامه دهخدافرط. [ ف َ رَ ] (ع ص ، اِ) آنکه پیش از قوم رود تا اسباب آبخور را درست کند. (منتهی الارب ). پیش رونده از قوم که آماده کند دلوها را و گرد کند حوضچه ها را و آنها ر
دلهلغتنامه دهخدادله . [ دَل ْه ْ ] (ع مص ) تسلی یافتن از اندوه و عشق . (از منتهی الارب ). دل کسی رفتن از هم و غم و غیره . (از اقرب الموارد). || تسلی یافتن ناقه ازمهر بچه . (منت
دلهلغتنامه دهخدادله . [ دَ ل َه ْ ] (ع مص ) رفتن دل و عقل . (از منتهی الارب ). || سرگشته و دیوانه شدن از عشق و اندوه و مانند آن . (از منتهی الارب ). || رفتن دل از هم و غم و غیر