دلقلغتنامه دهخدادلق . [ دَ ] (ص ) فرومایه و ناکس . (غیاث ). بد و پست و حقیر و بی قدر. (ناظم الاطباء). بلایه و ناکاره که هیچ قیمت ندارد. (ذیل برهان ). مرحوم دهخدا در مورد این مع
دلقلغتنامه دهخدادلق . [ دَ ] (اِ) در بیت ذیل از مولوی مخفف دلقک است که نام مسخره ای است معروف : که ز ده دلقک بسیران درشت چند اسپی تازی اندر راه کشت جمع گشته بر سرای شاه خلق تا
دلقلغتنامه دهخدادلق . [ دَ ] (ع مص ) بیرون کردن شمشیر از نیام و لغزانیدن . (از منتهی الارب ). برآوردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). || خارج شدن شمشیر از نیام به خود
دلقلغتنامه دهخدادلق . [ دَ ل َ ] (معرب ، اِ) معرب دله ٔ فارسی که قاقم است و آن دابه ای است کوچک که به سمور ماند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گربه ٔ صحرایی که از پوست آ
دلق پوشلغتنامه دهخدادلق پوش . [ دَ ] (نف مرکب )دلق پوشنده . پوشنده ٔ دلق . که دلق پوشد. || که دلق پوشیده است . پوشیده دلق . آنکه لباس مندرس پوشیده است . (ناظم الاطباء). || درویش و
دلق پوشیلغتنامه دهخدادلق پوشی . [ دَ ] (حامص مرکب )عمل پوشیدن دلق . حالت و چگونگی دلق پوش : تا مگردلق پوشی جسدم طلق ریزد بر آتش حسدم .نظامی .
دلق پوشلغتنامه دهخدادلق پوش . [ دَ ] (نف مرکب )دلق پوشنده . پوشنده ٔ دلق . که دلق پوشد. || که دلق پوشیده است . پوشیده دلق . آنکه لباس مندرس پوشیده است . (ناظم الاطباء). || درویش و
دلق پوشیلغتنامه دهخدادلق پوشی . [ دَ ] (حامص مرکب )عمل پوشیدن دلق . حالت و چگونگی دلق پوش : تا مگردلق پوشی جسدم طلق ریزد بر آتش حسدم .نظامی .