دلصاءلغتنامه دهخدادلصاء. [ دَ ] (ع ص ) مؤنث أدلص . (اقرب الموارد). زن لغزنده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ماده شتر کهن سال دندان ریخته . (منتهی الارب ). ماده شتر که از سالخوردگی دندان او ریخته باشد. (از ذیل اقرب الموارد) (از لسان ). ج ، دُلص . (اقرب الموارد).
دلگشالغتنامه دهخدادلگشا. [ دِ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهاباد، بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. واقع در 14هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
دلگشالغتنامه دهخدادلگشا. [ دِ گ ُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد. واقع در 12هزارگزی شمال باختری آق کند و 13هزارگزی راه شوسه ٔ میانه به زنجان . آب آن از دو رشته چشمه و محصول آن غلات و حبوب ، و
دلگشالغتنامه دهخدادلگشا. [ دِ گ ُ ] (اِخ ) دهی است کوچک از دهستان رودان بخش میناب شهرستان بندرعباس . واقع در 50هزارگزی شمال میناب و یک هزارگزی شمال راه فرعی کهنوج به میناب . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
دلگشالغتنامه دهخدادلگشا. [ دِ گ ُ ] (نف مرکب ) دلگشای . دل گشاینده . گشاینده ٔ دل . طرب افزا. فرحت انگیز. مسرت خیز. (آنندراج ). مفرح . غم زدا. فرخ بخش : جهد کنند تا دل او خوش و شادمان دارند و اندر خانه ٔ پاکیزه و دلگشا نشانند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).- <span class="hl
عطفدیکشنری عربی به فارسیخم کردن , پيچ دادن , سيم نرم خم شو , همدمي , همدردي , دلسوي , رقت , همفکري , موافقت