دلریشیلغتنامه دهخدادلریشی . [ دِ ] (حامص مرکب ) ریشی دل . حالت و چگونگی دلریش . رنجوری و درماندگی . (ناظم الاطباء). رجوع به دلریش شود.
دلریشلغتنامه دهخدادلریش . [ دِ ] (ص مرکب ) آنکه غم و اندوهی سخت دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا). دلخسته و رنجور. (ناظم الاطباء). آنکه بسببی (عشق ، غم ، ناکامی ) محزون باشد. دلفگار.(آ
فخرالدینلغتنامه دهخدافخرالدین . [ ف َرُدْ دی ] (اِخ ) (مولانا...) فخر دردمندان و درویشان بود و مرهم ریش دلریشان . معمیات مشکل را آسان می گشود و معما نیز می گفت . (مجالس النفائس چ حک
soreدیکشنری انگلیسی به فارسیدرد دارد، زخم، جراحت، جای زخم، ریش، دلریش کننده، مجروح کردن، دردناک، مجروح، دشوار، مبرم، خشن