دلجلغتنامه دهخدادلج . [ دَ ل َ ] (ع اِ) شب روی اول شب . اسم است ادلاج را. (از منتهی الارب ).دلج اللیل ؛ حرکت تمام شب . (از ذیل اقرب الموارد).
دلجلغتنامه دهخدادلج . [ ] (اِخ ) قلعه ای است بر بیست فرسنگی بلخ به کوهی که هشت فرسنگ دور آن کوه است و همه سنگ سیاه است و بر آنجا راه نیست و بر فرازش آب و گیاه بسیار است و جائی
دلجلغتنامه دهخدادلج . [ دَ ] (ع مص ) برداشتن بار را با احساس سنگینی وچنین کسی را دَلوج گویند. (از ذیل اقرب الموارد).
لطافةدیکشنری عربی به فارسیدلجويي , مهرباني , خوشرويي , مدارا , سازگاري , مطبوعيت , نرمي , ملا يمت , خوش مشربي , خوش معاشرتي
دلجویی کردنلغتنامه دهخدادلجویی کردن . [ دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تسلی دادن . خوش دل کردن . تعزیت گفتن . مواسات کردن . استمالت کردن . رجوع به دلجویی شود.