دلتنگ شدنلغتنامه دهخدادلتنگ شدن . [ دِ ت َ ش ُ دَ ] (مص مرکب )تنگدل شدن . دلگیر شدن . رنجیدن . غمگین و مضطرب و ملول شدن . تأزّق . (از تاج المصادر بیهقی ) : دگر باره خراد دلتنگ شدبه
درنگ شدنلغتنامه دهخدادرنگ شدن . [ دِ رَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تأخیر و توقف شدن . || زمان گرفتن . طول کشیدن . وقت صرف شدن . اًبطاء. (المصادر زوزنی ) : بشد گیو با آن سواران جنگ سه روز
دلتنگگویش اصفهانی تکیه ای: deltang طاری: deltang طامه ای: deltang طرقی: deltang کشه ای: deltang نطنزی: deltang
دلتنگ گردیدنلغتنامه دهخدادلتنگ گردیدن . [ دِ ت َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) دلتنگ شدن . دلتنگ گشتن . تنگدل گردیدن . غمگین و افسرده خاطر گشتن . تَحَجﱡم . (از منتهی الارب ). رجوع به دلتنگ و دلتن
بیزار شدنلغتنامه دهخدابیزار شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مانده شدن . دلتنگ شدن . مأیوس گشتن . (ناظم الاطباء). دل آزرده شدن . نومید شدن . دلسرد شدن : از یار به هر جوری بیزار نباید شدو
ملول شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. بهستوهآمدن، بیزار شدن، نفور شدن ۲. افسرده شدن، ملالزده شدن، دلتنگ شدن، غمگین شدن ≠ شادشدن
دلتنگ گشتنلغتنامه دهخدادلتنگ گشتن . [ دِ ت َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) دلتنگ گردیدن . دلتنگ شدن . تنگدل شدن . افسرده و غمگین گشتن : به خون جامه ٔ خسروی رنگ گشت شه جم از آن زخم دلتنگ گشت .
غصه ناک شدنلغتنامه دهخداغصه ناک شدن . [ غ ُص ْ ص َ / ص ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) غمناک و دلتنگ شدن : شَرَق ؛ غصه ناک شدن ، و منه شرق صدره ؛ ای ضاق . (منتهی الارب ).