دلاکیلغتنامه دهخدادلاکی . [ دَل ْ لا ] (حامص )عمل دلاک . شغل دلاک . رجوع به دلاک شود. || شغل سرتراش . عمل سلمانی . سرتراشی . رجوع به دلاک شود.- امثال : دلاکی را از (با) سر کچل د
مشتماللغتنامه دهخدامشتمال . [ م ُ ] (اِ مرکب ) دلاکی و مالشی که کشتی گیران بر بازوی خودها، با هم مشتها زنند تا سخت گردد. (غیاث ). مالش با دست . (ناظم الاطباء). مالیدن اعضاء برای ب
مشتمالیلغتنامه دهخدامشتمالی . [ م ُ ] (حامص مرکب ) دلاکی کردن ، یعنی مالیدن اندام به مشت و آن را به زبان هندی چپی گویند. (آنندراج ) : سالکان از سر لگدکوب حوادث میشوندماندگان راه را
کیسه کردنلغتنامه دهخداکیسه کردن . [ س َ / س ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دلاکی کردن . (آنندراج ). کیسه کشیدن در حمام . دلاکی کردن . (فرهنگ فارسی معین ). کیسه کشیدن . رجوع به کیسه کشیدن شود.
مغمزیلغتنامه دهخدامغمزی . [ م ُ غ َم ْ م ِ ] (حامص ) دلاکی . کیسه کشی . مشت و مال : گفت : بگذار تو را مغمزی بکنم و حکایتی است برگویم . (اسرارالتوحید ص 50). از استاد ابوعلی دقاق ش