دلالدیکشنری عربی به فارسیدلا ل حراج , حراجي , حراج کننده , دراغوش گرفتن , نوازش کردن , در بستر راحت غنودن
طیبلغتنامه دهخداطیب . [ طَی ْ ی ِ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن ابراهیم الذهلی ، کنیتش ابومحمد و معروف به ابوحمدون دلال و یکی از مشاهیر قُراء و صلحاء زهاد بوده . از کسائی قرائت روایت
خریدارلغتنامه دهخداخریدار. [ خ َ ] (نف ) خریدکننده . مشتری . (ناظم الاطباء). خَرَندَه ، بایع، بَیِّع. (یادداشت بخط مؤلف ) : ای خریدار من ترا بدو چیز. رودکی .ز هر سو فراوان خریدار
ملالتلغتنامه دهخداملالت . [ م َل َ ] (ع مص ، اِمص ) ملالة. ملال . رجوع به ملال و ملالة شود. || ستوهی . ستهی . سیرآمدگی . تنگدلی . بیزاری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مأخوذ از
حلوانلغتنامه دهخداحلوان . [ ح ُ ] (ع اِ) مردی که کابین دختران برای خویش میستاند. (شرفنامه ٔ منیری ). || حلوان زن ؛ مهر اوست . (شرفنامه ٔ منیری ). کابین زن . (آنندراج ). آنچه دهند
حریفلغتنامه دهخداحریف . [ ح َ ] (ع ص ، اِ) هم پیشه . همکار. هم حرفت . ج ، حُرَفاء : دشمنند این ذهن و فطنت را حریفان حسدمنکرند این سحر و معجز را رفیقان ریا. خاقانی .با حریفان درد