دلاةلغتنامه دهخدادلاة. [ دَ ] (ع اِ) دلو خرد یا عام است . (منتهی الارب ). دلوی است کوچک و خرد. (از اقرب الموارد). ج ، دَلّی ̍. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد)، دَلَوات . (اقرب
دلعةلغتنامه دهخدادلعة. [ دُ ع َ ] (ع اِ) رگی است در نره . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج ). || فنج ماده . (منتهی الارب ). قرن و عفلة و فتق زن . (از ذیل اقرب الموارد) (
دَلاََّهُمَافرهنگ واژگان قرآنآن دو را سقوط داد (ازتدلية به معناي نزديک کردن و رساندن است ، همچنانکه تدلي به معناي نزديکي و رهايي از قيود است ، و گويا اين معنا استعاره از دلوت الدلو انداختم
دلاهثلغتنامه دهخدادلاهث . [ دُ هَِ ] (ع اِ) شیر. (منتهی الارب ). اسد. (اقرب الموارد). || (ص )مرد جری درآینده در کارزار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دلهث . دلهاث . رجوع به د
داهلغتنامه دهخداداه . (اِ) کنیزک . (برهان ) (غیاث ). امه . خدمتکار کنیز. مولاة. جاریه . وصیفه . خادمه . پرستار. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (برهان ). مقابل بنده . مقابل عبد.
دلاهثلغتنامه دهخدادلاهث . [ دُ هَِ ] (ع اِ) شیر. (منتهی الارب ). اسد. (اقرب الموارد). || (ص )مرد جری درآینده در کارزار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دلهث . دلهاث . رجوع به د
لوارلغتنامه دهخدالوار. (اِخ ) (دپارتمان دلاهت ...) نام دپارتمانی متشکل از ویواره ، ولای ، ژودان ، فره و لیونه به فرانسه . دارای 2 آرندیسمان و 29 کانتون و 268 کمون و 251608 تن سک
تطأطولغتنامه دهخداتطأطؤ. [ ت َ طَءْ طُءْ ] (ع مص ) سر فروداشتن . (زوزنی ). پست کردن سررا و فرود افگندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): تطأطأت له
دلولغتنامه دهخدادلو. [ دَل ْوْ ] (ع اِ) آوند آب کش . (منتهی الارب ). آنچه بدان آب کشند، مؤنث است اما گاهی بصورت مذکر نیز بکار رود. (از اقرب الموارد). ظرفی که بدان آب از چاه کش