دق الحصیرفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. بوریاکوبی.۲. (اسم) [مجاز] مهمانی و ولیمهای که در خانۀ نوساز بدهند.
الدقلغتنامه دهخداالدق . [ اُ دُ ] (ترکی ، اِمص ) بمعنی شدن . (از غیاث اللغات ) (آنندراج ). در تداول مردم آذربایجان ، الدوق در معنی حاصل مصدر و اولماق در معنی مصدری بمعنی شدن و ا
دقاللغتنامه دهخدادقال . [ دِ ] (ع اِ) ج ِ دَقلة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به دقلة شود. || ج ِ دَقیلة. (اقرب الموارد). رجوع به دقیلة شود.
دق کردنلغتنامه دهخدادق کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) از درها چیز خواستن به دق الباب . کدیه کردن . (آنندراج ). تکدی . دریوزه کردن : اگر چه حاجت دق نیست انوری را لیک به درگه تو کند
دق دقلغتنامه دهخدادق دق . [ دَ دَ ] (اِ صوت ) صدای کوفتن در. دق الباب کردن . کوفتن چیزی بر چیز دیگر، مانند چکش بر چوب یا حلبی و کوفتن پتک بر آهن و نظایر آن (فرهنگ لغات عامیانه ).