دقوقلغتنامه دهخدادقوق . [ دَ ] (اِخ ) شهری است میان بغداد و اربل . (منتهی الارب ). دقوقاء. دقوقی . رجوع به دقوقاء شود.
دقوقلغتنامه دهخدادقوق . [ دَ ] (ع اِ) دارویی است که برای چشم کوفته شود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
دقوق آبادلغتنامه دهخدادقوق آباد.[ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نوق شهرستان رفسنجان . سکنه ٔ آن 130 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات وپسته و پنبه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج
دقوقةلغتنامه دهخدادقوقة. [ دَ ق َ ] (ع اِ) گاوان و خران خرمن کوب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
دقوقاءلغتنامه دهخدادقوقاء. [ دَ ] (اِخ ) شهر معروفیست در بین اربل و بغداد. آنجا وقعه ای خوارج را رخ داده است . (ازمعجم البلدان ). شهری است در کشور عراق دارای 2هزار تن جمعیت که در
دقوقیلغتنامه دهخدادقوقی . [ دَ ] (اِخ ) نام دو تن از بزرگان علم و معرفت و عرفان که یکی به سال 734 و دیگری به سال 741 هَ . ق . درگذشته است . (از فرهنگ فارسی معین ).
دقوق آبادلغتنامه دهخدادقوق آباد.[ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نوق شهرستان رفسنجان . سکنه ٔ آن 130 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات وپسته و پنبه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج
دقوقاءلغتنامه دهخدادقوقاء. [ دَ ] (اِخ ) شهر معروفیست در بین اربل و بغداد. آنجا وقعه ای خوارج را رخ داده است . (ازمعجم البلدان ). شهری است در کشور عراق دارای 2هزار تن جمعیت که در
دقوقةلغتنامه دهخدادقوقة. [ دَ ق َ ] (ع اِ) گاوان و خران خرمن کوب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
دقوقیلغتنامه دهخدادقوقی . [ دَ ] (اِخ ) نام دو تن از بزرگان علم و معرفت و عرفان که یکی به سال 734 و دیگری به سال 741 هَ . ق . درگذشته است . (از فرهنگ فارسی معین ).