دقنلغتنامه دهخدادقن . [ دَ ] (ع مص ) بازداشتن کسی را و محروم گردانیدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بر روی زدن کسی را، یا عام است . (از منتهی الارب ). || با تمام ِ
دقنلغتنامه دهخدادقن . [ دِ ] (ع اِ) ریش یا لحیه . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). اهل بغداد و عامه ٔ مصریها نیز آنرا بدین معنی بکار میبرند و آن فصیح نیست . (از ذیل اقرب الموارد
دقنلغتنامه دهخدادقن . [ دِ ق ِ ] (اِ) هر چیز لزج را گویند که به دست و پا چسبد، مانند دوشاب و غیره . (لغت محلی شوشتر،نسخه ٔ خطی ). || چیزی را گویند که بر آن شیره و دوشاب و عسل م
دجلغتنامه دهخدادج . [ دُ ] (ص ) هر چیز که به آلودگی شیره و جز آن چسبنده باشد. هر چیز که در آن دوشاب و شیره و عسل و امثال آن مالیده شده باشد و بردست و پا بچسبد. (برهان ). چسبند
بازداشتنلغتنامه دهخدابازداشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) (اپاک داشتن )، منع نمودن باشد. (برهان ) . (ترجمان القرآن ). ممانعت . (زوزنی ). منع کردن . (آنندراج ). عَصر. غَرض . عَفس . عَفک . ع
چماچارلغتنامه دهخداچماچار. [ چ ُ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان شاندرمن بخش ماسال شاندرمن شهرستان طوالش که در 2 هزارگزی شمال خاوری بازار شاندرمن و 12 هزارگزی شمال خاور ماسال واقع است . ج
دقلغتنامه دهخدادق . [ دَ قِن ْ ] (ع ص ) دَقی . دَقوان . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به دقوان و دقی شود.
دقیلغتنامه دهخدادقی . [ دَ قا / دَ قَن ْ ] (ع مص ) چندان خوردن فصیل و شتربچه شیر را که ناگوارد کندش ، و چنین شتربچه ای را دَق (دقی ) و دقوان گویند و مؤنث آن دقیة ودَقْوی ̍ است