دفزلغتنامه دهخدادفز. [ دَ ] (ص ) فظ. اثیم غلیظالقلب . (یادداشت مرحوم دهخدا). دفز و بزه کار، لقب یزدگردبن بهرام بن شاپور ساسانی . (یادداشت مرحوم دهخدا).
دفزک شدنلغتنامه دهخدادفزک شدن . [ دَزَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) معقد و زفت و سفت و سطبر شدن و بستن مایعی : دفزک شدن شیر؛ کلچیدن آن . بستن آن . ستبر شدن آن . (یادداشت مرحوم دهخدا): تکبد؛
دفزکلغتنامه دهخدادفزک . [ دَ زَ ] (ص ) گنده و سطبر. (برهان ). ضخیم . (فرهنگ فارسی معین ). درافص . (منتهی الارب ). زفت . سفت . (یادداشت مرحوم دهخدا). عرطل . عرطلیل . عفاهیة. غلیظ
دفزک شدنلغتنامه دهخدادفزک شدن . [ دَزَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) معقد و زفت و سفت و سطبر شدن و بستن مایعی : دفزک شدن شیر؛ کلچیدن آن . بستن آن . ستبر شدن آن . (یادداشت مرحوم دهخدا): تکبد؛
دفزکلغتنامه دهخدادفزک . [ دَ زَ ] (ص ) گنده و سطبر. (برهان ). ضخیم . (فرهنگ فارسی معین ). درافص . (منتهی الارب ). زفت . سفت . (یادداشت مرحوم دهخدا). عرطل . عرطلیل . عفاهیة. غلیظ
ژان دفزلغتنامه دهخداژان دفز. [ دِف ِ ] (اِخ ) او را ژان دازیر نیز گویند. مورخ سریانی در قرن ششم میلادی ، متولد در حدود سنه ٔ 506 م . وی نخست در شهر آمد راهب بود و امپراطور ژوستی نی
افکاهلغتنامه دهخداافکاه . [ اِ ] (ع مص ) دفزک و سطبر گردیدن شیر ناقه از خوردن گیاه بهاری قبل از زائیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
جعاظلغتنامه دهخداجعاظ. [ ج َ ] (ع ص ) مرد دفزک متکبر و بدخوی که وقت طعام خشم گیرد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).