دقنلغتنامه دهخدادقن . [ دَ ] (ع مص ) بازداشتن کسی را و محروم گردانیدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بر روی زدن کسی را، یا عام است . (از منتهی الارب ). || با تمام ِ
دقنلغتنامه دهخدادقن . [ دِ ] (ع اِ) ریش یا لحیه . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). اهل بغداد و عامه ٔ مصریها نیز آنرا بدین معنی بکار میبرند و آن فصیح نیست . (از ذیل اقرب الموارد
دقنلغتنامه دهخدادقن . [ دِ ق ِ ] (اِ) هر چیز لزج را گویند که به دست و پا چسبد، مانند دوشاب و غیره . (لغت محلی شوشتر،نسخه ٔ خطی ). || چیزی را گویند که بر آن شیره و دوشاب و عسل م
دغناسلغتنامه دهخدادغناس . [ دَ ] (ع اِ) مرغکی است از انواع گنجشک طوق سیاه و بر پشت خطوط سرخ دارد. (منتهی الارب ). پرنده ای است کوچک با پرهای سفید و سیاه و بیشتر در ساحل دریا بسر
دغنجةلغتنامه دهخدادغنجة. [ دَ ن َ ج َ ] (ع مص ) سطبری زن و گرانی آن . (از منتهی الارب ). بزرگ و سنگین شدن زن .(از اقرب الموارد). || گام نزدیک گذاشته رفتن . (از منتهی الارب ). با
دغندرلغتنامه دهخدادغندر. [ دُ غ ُ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان جوزم و دهج بخش شهربابک شهرستان یزد. سکنه ٔ آن 418 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج
دغنةلغتنامه دهخدادغنة. [ دُ غ ُن ْ ن َ / دُ ن َ ] (ع اِ) ابر برهم نشسته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دجنة. || ابر تاریک بی باران . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجو
دغناسلغتنامه دهخدادغناس . [ دَ ] (ع اِ) مرغکی است از انواع گنجشک طوق سیاه و بر پشت خطوط سرخ دارد. (منتهی الارب ). پرنده ای است کوچک با پرهای سفید و سیاه و بیشتر در ساحل دریا بسر
دغنجةلغتنامه دهخدادغنجة. [ دَ ن َ ج َ ] (ع مص ) سطبری زن و گرانی آن . (از منتهی الارب ). بزرگ و سنگین شدن زن .(از اقرب الموارد). || گام نزدیک گذاشته رفتن . (از منتهی الارب ). با
دغندرلغتنامه دهخدادغندر. [ دُ غ ُ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان جوزم و دهج بخش شهربابک شهرستان یزد. سکنه ٔ آن 418 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج
دغنةلغتنامه دهخدادغنة. [ دُ غ ُن ْ ن َ / دُ ن َ ] (ع اِ) ابر برهم نشسته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دجنة. || ابر تاریک بی باران . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجو
حابسلغتنامه دهخداحابس . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن دغنه کلبی . صحابی است و او راست : خبری در اعلام النبوة، که ابونصر آن را به اختصار آورده و هشام بن الکلبی آن را، از عدی بن حاتم آرد که