دغلیلغتنامه دهخدادغلی . [ دَ غ َ ] (حامص ) حرام زادگی و عیاری و مکاری و ناراستی . (برهان ) (از آنندراج ). تزویر و خیانت و فساد و ناراستی و عیاری و حرامزادگی . (ناظم الاطباء). آر
دغلیلغتنامه دهخدادغلی . [ دُ غ ُ ] (ص ) بچه ٔ حیوانی را گویند که فربه شده باشد و چاغ و خوش صورت ، و جست و خیز نماید. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). || توأم ،و آن دو طفل اند که
پافرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. عضوی از بدن انسان و حیوان که با آن راه میرود.۲. قسمت زیرین این عضو در انسان، از مچ تا سرانگشتان: ◻︎ ای تو را خاری به پا نشکسته کی دانی که چیست؟ / جان شیرانی
شکرلغتنامه دهخداشکر. [ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ ] (اِ) سکَّر. عسل القصب . سقخارن . معرب آن سُکَّر و فرانسه ٔ آن سوکر. با شکر از یک اصل است ، و گاهی در نظم به تشدید کاف آید. و در تد
تقلبفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. در کاری به سود خود و زیان دیگری تصرف کردن.۲. نادرستی و دغلی.۳. [قدیمی] برگشتن از حالی به حالی؛ دگرگون شدن.
خونلغتنامه دهخداخون . [ خ َ ] (ع مص ) دغلی . ناراستی کردن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خیانت کردن . شرایط امانت بجا نیاوردن . مقابل امانت ورزیدن . (یاددا
بر زدنلغتنامه دهخدابر زدن . [ ب ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) در اوراق قمار، پس و پیش کردن ورق ها تا دغلی و تقلب در آن نباشد. زیرو روی کردن اوراق قمار تا نباید حریف دغلبازی آنرا بسود خود م