دغدغانلغتنامه دهخدادغدغان . [ دَ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان مواضعخان بخش ورزقان شهرستان اهر. سکنه ٔ آن 251 تن . آب آن از دو رشته چشمه و محصول آن غلات و حبوبات است . (از فرهنگ جغراف
دغدغانلغتنامه دهخدادغدغان . [ دِ دِ ] (اِ) داغداغان . تادانه ، که درختی است . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به داغداغان و تادانه در همین لغت نامه و در دایرةالمعارف فارسی شود.
دابغانلغتنامه دهخدادابغان . [ ب ِ ] (اِخ ) نام ناحیه ای از توابع ارونق تبریز به آذربایجان . (نزهةالقلوب مقاله ٔ سوم چ اروپا ص 79). اما صحیح کلمه وایقان است . رجوع به فرهنگ جغرافیا
دادیانهلغتنامه دهخدادادیانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) دادویه . حاکم موصل ، آنکه جرجیس پیغمبر را عذاب کرد و بکشت . رجوع به دادویه شود.