دعیلغتنامه دهخدادعی . [ دَ عی ی ] (اِخ ) احمدبن مرزوق ، مشهور به ابن ابی عمارة. اصل او از بجایه (در افریقیه ) بود و به صحرای سجلماسه رفت و در آنجا ادعا کرد که «فاطمی منتظر» اوس
دعیلغتنامه دهخدادعی . [دَ عی ی ] (ع ص ، اِ) پسرخوانده . (منتهی الارب ) (دهار)(ترجمان القرآن جرجانی ). به پسری گرفته . (دهار). به فرزندی گرفته شده که آنرا متبنی نیز گویند. (غیاث
دایگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی دیوار سازی ، دیوار کشی ، حصار کشی با آجر و گِل ، ته پی کنی ساختمان
دایلغتنامه دهخدادای . (اِ) هر چینه و رده و مرتبه را گویند از دیوار گلی . هر رده ٔ چینه و مهره ٔ دیوار گلی . داو. (برهان ). چینه ، یعنی مرتبه ای از مراتب دیواری که از گل سازند.
دعیمیصلغتنامه دهخدادعیمیص . [ دُ ع َ ] (ع ص ، اِ) دانا و زیرک و کاردان . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عالم و دانا به چیزی ، و آن از «دعیمیص الرمل » مأخوذ است ، گویند: هو دعی
دعیمیص الرمللغتنامه دهخدادعیمیص الرمل . [ دُ ع َ صُرْ رَ ] (اِخ ) نام بنده ای سیاه زیرک و کاردان و راهبر دانا. و در دلالت بر راهها بدو مثل زنند و گویند «هو أدل من دعیمیص الرمل ». (از م
دعیةلغتنامه دهخدادعیة. [ دَ عی ی َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث دَعی ّ. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دعی شود.
دعیةلغتنامه دهخدادعیة. [ دَ عی ی َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث دَعی ّ. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دعی شود.
دعیمیصلغتنامه دهخدادعیمیص . [ دُ ع َ ] (ع ص ، اِ) دانا و زیرک و کاردان . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عالم و دانا به چیزی ، و آن از «دعیمیص الرمل » مأخوذ است ، گویند: هو دعی
دعیمیص الرمللغتنامه دهخدادعیمیص الرمل . [ دُ ع َ صُرْ رَ ] (اِخ ) نام بنده ای سیاه زیرک و کاردان و راهبر دانا. و در دلالت بر راهها بدو مثل زنند و گویند «هو أدل من دعیمیص الرمل ». (از م