دعاملغتنامه دهخدادعام . [ دِ ] (ع اِ) ستون خانه . || چوبی که بر آن وادیج انگور و مانند آن نهند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، دَعائم . (منتهی الارب ).
دعاملغتنامه دهخدادعام . [ دُ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن عبداﷲبن یأس ارحبی . شیخ و بزرگ کهلان ، و برخی او را رئیس و بزرگ همه ٔ قبیله ٔ همدان در عصر خود دانسته اند. دعام در یاری به
دعاملغتنامه دهخدادعام . [ دُ ] (اِخ ) ابن مالک بن معاویةبن صعب بن دومان بن بکیل ، مشهور به دعام اکبر. جدی است جاهلی از قبیله ٔ همدان . (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 17 از الاکلیل ).
دعاملغتنامه دهخدادعام . [ دُ] (اِخ ) ابن مالک بن ربیعةبن دعام اکبر، مکنی به ابوالصعب . جدی است جاهلی از قبیله ٔ بکیل و فرزندان او پنج بطن را تشکیل می دهند: أرحب ، عمیرة، مرهبة،
دعامفرهنگ انتشارات معین(دِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ستون ، پایة چوب بست . 2 - بزرگ قوم ، سروران ؛ ج . دعائم (دعایم ).
دائمدیکشنری عربی به فارسیپاک نشدني , محو نشدني , ماندگار , ثابت , مادام العمري , براي تمام عمر , برابر يک عمر , پايدار , ابدي , ماندني , سير داءمي
دائملغتنامه دهخدادائم . [ ءِ ] (ع ص ، ق ) همیشه آرامیده و ساکن ، و فی الحدیث نهی علیه السلام ان یبال فی الماء الدائم ؛ ای الساکن . ظل دائم ؛ سایه ٔ آرمیده . || همیشه . همواره .
دعامةدیکشنری عربی به فارسیکنار , طرف , مرز , حد , نيم پايه , پايه جناحي , پشت بند ديوار , بست ديوار , نزديکي , مجاورت , اتصال , حاءل , نگهدار , پايه , تير , شمع (درمعدن) , نگهداشتن , پشت
دعامصلغتنامه دهخدادعامص . [ دَ م ِ ] (ع اِ) ج ِ دُعموص . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). دعامیص . رجوع به دعموص شود.
دعامتانلغتنامه دهخدادعامتان . [ دِ م َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ دعامة. دو چوب بکره و چرخ چاه ، و اگر گلین باشند آنها را «زرنوفان »خوانند. (از اقرب الموارد). و رجوع به دعامة شود.
دعامیصلغتنامه دهخدادعامیص . [ دَ ] (ع اِ) ج ِ دُعموص . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). دعامص . رجوع به دعموص شود.
دعامةلغتنامه دهخدادعامة. [ دِ م َ ] (ع اِ) ستون خانه . || چوبی که بر آن وادیج انگور و مانند آن نهند. دِعام . ج ، دَعائم . || چوب چرخ ، و آن دو را دعامتان گویند. (از منتهی الارب )