دیشکانلغتنامه دهخدادیشکان . (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔبخش مشیز شهرستان سیرجان با 310 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
خودشکنلغتنامه دهخداخودشکن . [ خوَدْ / خُدْ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) کسی که از فروتنی خویشتن را شکند. (آنندراج ). فروتنی کننده . (غیاث اللغات ). آنکه نفس را بفروتنی ریاضت کند (یادداشت مؤلف ) : ندارد استخوان خودپرستان مغز آگاهی جهان پ
زودشکنلغتنامه دهخدازودشکن . [ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) ترد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : خربق سیاه ... زودشکن باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ، یادداشت ایضاً). بوره ٔ ارمنی بهتر باشد...متخلخل و زودشکن و سپید و یا گلگون بود. (ایضاً).
قندشکنلغتنامه دهخداقندشکن . [ ق َ ش ِ ک َ ] (اِ مرکب ) ابزاری است که بدان قند خرد کنند.غالباً به شکل تیشه ٔ خرد است و گاه گازمانند بود.