دشوار آمدنلغتنامه دهخدادشوار آمدن . [ دُش ْ م َ دَ ] (مص مرکب ) گران آمدن . ناگوار آمدن . خوش نیامدن . شق . مشقة. (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) : برادر ما را برکشید وبراستای وی نیکوئیها
دشخوار آمدنلغتنامه دهخدادشخوار آمدن . [ دُ خوا / خا م َ دَ ] (مص مرکب ) سخت آمدن . صعب آمدن . دشوار آمدن : ملک را این سخن دشخوار آمد فرمود تا مصارعت کنند. (گلستان سعدی ).وآنکه در نعمت
دشوارآمدلغتنامه دهخدادشوارآمد. [ دُش ْ م َ ] (مص مرکب مرخم ، اِ مص مرکب ) دشوار آمدن . ناگوار آمدن : ناگاه از کید نفس و تسویل شیطان سخنی که دلیل کراهت و دشوارآمد باشد از من صادر گشت
دشوارفرهنگ مترادف و متضاد۱. بغرنج، دشخوار، سخت، شاق، صعب، غامض، متعسر، مشکل، معضل، مغلق ۲. ثقیل، دشوار، ناگوار ۳. حاد، شدید، وخیم ≠ آسان، سهل
دشوار افتادنلغتنامه دهخدادشوار افتادن . [ دُش ْ اُ دَ] (مص مرکب ) دشوار آمدن . رجوع به دشوار آمدن شود.- امثال :هر که آسان گیرد دشوار افتد . (امثال و حکم ).
سخت آمدنلغتنامه دهخداسخت آمدن . [ س َ م َ دَ ] (مص مرکب ) ناگوار آمدن . دشوار آمدن : و اسکندررا این پیغام سخت آمد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 57). برادران یوسف را سخت آمد گفتند اندیشه
دشخوار آمدنلغتنامه دهخدادشخوار آمدن . [ دُ خوا / خا م َ دَ ] (مص مرکب ) سخت آمدن . صعب آمدن . دشوار آمدن : ملک را این سخن دشخوار آمد فرمود تا مصارعت کنند. (گلستان سعدی ).وآنکه در نعمت
شظلغتنامه دهخداشظ. [ ش َظظ ] (ع مص ) دشوار آمدن کار بر کسی ودر مشقت انداختن وی را آن کار. || شظ قوم ؛ متفرق و پریشان ساختن یا راندن ایشان را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظ
تصعدلغتنامه دهخداتصعد. [ ت َ ص َع ْ ع ُ ] (ع مص ) دشوار آمدن و شاق گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دشوار آمدن چیزی . (آنندراج ). || برنجانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوز