داددبیرهلغتنامه دهخداداددبیره . [ دَ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) کتابت احکام در ایران قبل از اسلام . (مفاتیح ).
داددوستلغتنامه دهخداداددوست . (ص مرکب ) دوست دارنده ٔ عدل . عدل خواه . عدل دوست . محب عدل : نکوکار و با دانش و داددوست یکی رسم ننهد که آن نانکوست .اسدی .
داددهلغتنامه دهخدادادده . [ دِه ْ ] (نف مرکب ) داددهنده . عادل . عدل . عدالت ورزنده : سخنگوی و روشن دل و دادده کهان را بکه دارد و مه بمه .فردوسی .همه دادده باش و پروردگارخنک مرد
داددبیرهلغتنامه دهخداداددبیره . [ دَ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) کتابت احکام در ایران قبل از اسلام . (مفاتیح ).
داددوستلغتنامه دهخداداددوست . (ص مرکب ) دوست دارنده ٔ عدل . عدل خواه . عدل دوست . محب عدل : نکوکار و با دانش و داددوست یکی رسم ننهد که آن نانکوست .اسدی .
داددهلغتنامه دهخدادادده . [ دِه ْ ] (نف مرکب ) داددهنده . عادل . عدل . عدالت ورزنده : سخنگوی و روشن دل و دادده کهان را بکه دارد و مه بمه .فردوسی .همه دادده باش و پروردگارخنک مرد