دشخیملغتنامه دهخدادشخیم . [ دُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) (از: دش ، بد + خیم ، خو) بدخو.بدطبیعت . (آنندراج ). دژخیم . دژخو. || دشنام . فحش . (ناظم الاطباء). || بهتان . || طعنه . (ناظم
دخیمبرلغتنامه دهخدادخیمبر. [ دِ ب ِ ] (اِ) صورتی از کلمه ٔ دسمبریوس . دسامبر (که هر دو در آثارالباقیه ابوریحان آمده است ). نام ماه دوازدهم از ماههای فرنگی .
دژخیملغتنامه دهخدادژخیم . [ دُ ] (ص مرکب ) (از : دژ، به معنی بد و زشت و درشت + خیم ، به معنی خوی و خلق ) بدخوی و بدطبیعت و بدروی . (برهان ). بدخصلت و زشت خو. (غیاث ). بدخوی . بدخ
دخیمبرلغتنامه دهخدادخیمبر. [ دِ ب ِ ] (اِ) صورتی از کلمه ٔ دسمبریوس . دسامبر (که هر دو در آثارالباقیه ابوریحان آمده است ). نام ماه دوازدهم از ماههای فرنگی .