دِشْتْبوْنگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی کسی که شغلش نگهبانی از مزارع و باغات مردم بوده است برای جلوگیری از دزدی و چراندن حیوانات بصورت قاچاقی در زمین های دیگران
دشتگونلغتنامه دهخدادشتگون . [ دَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مانند دشت . دشت مانند. || اصطلاحاً، پهنه ای از زمین که بسبب فرسایش تقریباً به صورت دشت درآمده است . تشکیل آن به علت فرسایش ن
برگستوانورلغتنامه دهخدابرگستوانور. [ ب َ گ ُس ْت ْ وان ْ وَ ] (ص مرکب ) برگستواندار. تن به برگستوان پوشیده . در برگستوان رفته . با پوشش جنگ : مرا گفته بود او که با صدهزارزره دار و برگ
بیدالغتنامه دهخدابیدا. [ ب َ / ب َ ] (از ع ، اِ) (از بیداء عربی ) بیابان و دشت . (غیاث ). رجوع به بیداء شود : وان پول سدیور ز همه باز عجبترکز هیکل او کوه شود ساحت بیدا. عنصری .گ
دشتیلغتنامه دهخدادشتی . [ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به دشت . صحرائی : این [ الان ] ناحیتی با نعمت سخت بسیار است ، کوهیست و دشتی . (حدود العالم ). || صحرانشین . ساکن در دشت . از مردم
هامونلغتنامه دهخداهامون . (اِ) دشت و صحرا و زمین هموار خالی از بلندی و پستی که به تازی قاع خوانند. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (برهان ). قیعه . (دهار). ساد. ساده . صحرای بی درخت .
مجهلغتنامه دهخدامجه . [ م ُج ْ ج َ / م َج ْ ج َ ] (اِ) گیاهی باشد مانند اسفناج وآن بیشتر در کنارهای جوی آب رویدو آن را در آش کنند و برغست همان است ، و با جیم فارسی هم آمده است