دسدسیلغتنامه دهخدادسدسی . [ دَ دَ ] (حامص مرکب ) چپه . چپک ، در تداول . || خطابی کودکان نوپا را با زدن دو دست بهم : دس دسی باباش میادجیب پرقاقاش میاد.دس دسی باباش میادصدای کفش پا
دساسیلغتنامه دهخدادساسی . [ دُ ] (اِخ ) (سیلوستر...) خاورشناس و از رجال مشهور فرانسه در قرن 18 و 19 م . رجوع به ساسی در ردیف خود شود.
دسیسیلغتنامه دهخدادسیسی . [ دِس ْ سی سا ] (ع مص ) مصدر دَس ّ است در تمام معانی . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به دَس ّ شود.
علی دادسیلغتنامه دهخداعلی دادسی . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابی القاسم بن ابراهیم بن علی بن محمد دادسی مغربی . وی در حدود سال 1075 هَ .ق . درگذشت . او راست : 1 - بدایةالطلاب فی ع
دست دسیلغتنامه دهخدادست دسی . [ دَ دَ ] (ص نسبی ) در تداول ، سرسری . سطحی . || بیهوده . بی جهت . دستی دستی . رجوع به دستی دستی شود. || (حامص مرکب ) دس دسی . خطابی کودکان نوپا و تاز
دسیلغتنامه دهخدادسی . [ دَس ْی ْ ] (ع مص )کم شدن . (از منتهی الارب ). ضد زَکْو، یعنی گوالیدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دسو. دسوة. و رجوع به دسو و دسوة شود. || ناپا
دسلغتنامه دهخدادس . [ دِ ] (اِخ ) تلفظ فرانسوی دسیوس امپراطور روم در قرن سوم م . است . رجوع به دسیوس شود.
دسیسیلغتنامه دهخدادسیسی . [ دِس ْ سی سا ] (ع مص ) مصدر دَس ّ است در تمام معانی . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به دَس ّ شود.
دسیسلغتنامه دهخدادسیس . [ دَ ] (ع مص ) مصدر دَس ّ است در تمام معانی . (ناظم الاطباء). رجوع به دس شود.