دسدیکشنری عربی به فارسیجا زدن , چيزي را بجاي ديگري جا زدن , جيب بري کردن , بقالب زدن (چيز تقلبي) , تلقين کردن , داخل کردن , اشاره کردن , به اشاره فهماندن , بطور ضمني فهماندن , پايمال
دٔسلغتنامه دهخدادٔس . [ دَ ءِ ] (اوستایی ، مص ) در اوستا بمعنی نشان دادن و نمودن است و دٔس [ دَ ءِ س َ ] از این مصدر با تغییر صورت یا تلفظ در واژه های تندیس و طاقدیس و فرخاردیس
در سر آمدنلغتنامه دهخدادر سر آمدن . [ دَس َ م َ دَ ] (مص مرکب ) از سر به زمین افتادن . لغزیدن بطرف زمین . در اصطلاح امروز، سکندری رفتن . (فرهنگ لغات و اصطلاحات مثنوی ). کب . به سر درآ
وادی السباعلغتنامه دهخداوادی السباع . [ دِس ْ س ِ ] (اِخ ) موضعی است بین بصره و مکه . زبیدبن العوام در آنجا کشته شده است . فاصله آن تا بصره پنج میل است . ابوعبیده درباره ٔ آن چنین آورد
اری تسلغتنامه دهخدااری تس . [ اُ رُ ت ِ ] (اِخ ) والی سارد از جانب کوروش . هردوت گوید (کتاب سوم ، بند 120 - 128): ((کورش اُرُی ْتِس نامی را والی سارد کرده بود. این والی خواست مرتک
پلوپونزلغتنامه دهخداپلوپونز. [ پ ِ ل ُپ ُ ن ِ ] (اِخ ) (جنگ ...) این نام بجنگ تاریخیی که از سال 431 تا 404 ق . م . بین اسپارت و آتن ادامه یافت و بتخریب آتن منتهی شد اطلاق میگردد. چ
خانوادهلغتنامه دهخداخانواده . [ ن َ / ن ِ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) خاندان . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). دودمان . خیل خانه . (ناظم الاطباء). تبار. دوده : اصیل زاده و از خانواده ٔ حرم