دسته دارلغتنامه دهخدادسته دار. [ دَ ت َ / ت ِ ] (نف مرکب ) دارای دسته . دارای قبضه . که جای گرفتن و برداشتن دارد چنانکه در ظروف و برخی آلات و ابزارها. مقابل بی دسته .- طای دسته دار
دسته دارفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. هرچیزی که دارای دسته باشد، مانند کوزه و سبو.۲. سردسته و فرماندۀ دستهای از سپاه.
ده داران بالالغتنامه دهخداده داران بالا. [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شبانکاره ٔ بخش برازجان شهرستان بوشهر. واقع در 42هزارگزی شمال برازجان . سکنه ٔ آن 250 تن . آب آن از چاه تأمین
ده داران پایینلغتنامه دهخداده داران پایین . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شبانکاره ٔ بخش برازجان شهرستان بوشهر. واقع در 42هزارگزی شمال باختر برازجان . سکنه ٔ آن 600 تن . آب آن از چاه
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ](اِخ ) ابن محمدبن ثوابةبن خالد الکاتب . مکنی به ابوالعباس . محمدبن اسحاق الندیم گوید: او احمدبن محمدبن ثوابةبن یونس ابوالعباس کاتب است . این خان
دسته دارلغتنامه دهخدادسته دار. [ دَ ت َ / ت ِ ] (نف مرکب ) دارای دسته . دارای قبضه . که جای گرفتن و برداشتن دارد چنانکه در ظروف و برخی آلات و ابزارها. مقابل بی دسته .- طای دسته دار
ده داران بالالغتنامه دهخداده داران بالا. [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شبانکاره ٔ بخش برازجان شهرستان بوشهر. واقع در 42هزارگزی شمال برازجان . سکنه ٔ آن 250 تن . آب آن از چاه تأمین
ده داران پایینلغتنامه دهخداده داران پایین . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شبانکاره ٔ بخش برازجان شهرستان بوشهر. واقع در 42هزارگزی شمال باختر برازجان . سکنه ٔ آن 600 تن . آب آن از چاه
دسته دارفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. هرچیزی که دارای دسته باشد، مانند کوزه و سبو.۲. سردسته و فرماندۀ دستهای از سپاه.