دسماللغتنامه دهخدادسمال . [ دَ ] (اِ مرکب ) مخفف دستمال . روپاک . مندیل . رجوع به دستمال شود : هر دم کلاه و کفش به بازار می کنم دسمال اکثر از سر دستار می کنم . نظام قاری (دیوان ص
دسمالواژهنامه آزاددِسْمالْ:(desmal) در گویش گنابادی یعنی دست زده شده ، استفاده شده ، پارچه ای که در جیب به عنوان عرق چین و خشک کردن صورت و پاک کردن بینی استفاده میکنند.
دِسْمالْگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی دست زده شده ، گاییده شده ، استفاده شده ، پارچه ای که در جیب به عنوان عرق چین و خشک کردن صورت و پاک کردن بینی استفاده میکنند.
دسمالچهلغتنامه دهخدادسمالچه . [ دَ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) مخفف دستمالچه ، مصغر دستمال . دستمال کوچک : بود دسمالچه چون وصله ٔ اندام کتان حرمتش داشته بر دیده و رو مالیدم . نظام قاری (
دسمالةلغتنامه دهخدادسمالة. [ دَ ل َ ] (معرب ، اِ مرکب ) معرب دستمال . (از دزی ج 1 ص 442). و رجوع به دستمال شود.
دسمالچهلغتنامه دهخدادسمالچه . [ دَ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) مخفف دستمالچه ، مصغر دستمال . دستمال کوچک : بود دسمالچه چون وصله ٔ اندام کتان حرمتش داشته بر دیده و رو مالیدم . نظام قاری (
دسمالةلغتنامه دهخدادسمالة. [ دَ ل َ ] (معرب ، اِ مرکب ) معرب دستمال . (از دزی ج 1 ص 442). و رجوع به دستمال شود.
دستمال شدنلغتنامه دهخدادستمال شدن . [ دَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دست مالیده شدن : که امروز الفاظ القاب دسمال شده است . (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 173).- دستمال شده ؛ چیزی خشک شده که به ما
دستماللغتنامه دهخدادستمال . [ دَ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) دست مالیده . مالیده شده به دست . مالیده به دست . هرچه به دست مالند. (شرفنامه ). با دست مالیده شده . مالیده ٔ دست . ملموس د