دست کمان کردنلغتنامه دهخدادست کمان کردن . [ دَ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در عبارت ذیل از تاریخ بیهقی مرادف دست گرا کردن و درآویختن و بر سبیل آزمایش جنگیدن معنی دهد : گفته بودند به بیابان ب
کمان دستهلغتنامه دهخداکمان دسته . [ ک َ دَ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) دسته ٔ کمان . قبضه ٔ کمان : بر آهن ز چوب و سرو کرده کارکمان دسته و گوشه عاجین نگار.اسدی .
دستکانلغتنامه دهخدادستکان . [ دَت َ ] (معرب ، اِ مرکب ) از دستی به دستی دادن . اداره .دست بدست کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا) : و هجرنا الحبیب خیفة أن یهََجر بداءً فیستمر عناناو تر
دستگویش اصفهانی تکیه ای: das(s) طاری: das(s) طامه ای: das(s) طرقی: das(s) کشه ای: das(s) نطنزی: das(s)
دست کمان کردنلغتنامه دهخدادست کمان کردن . [ دَ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در عبارت ذیل از تاریخ بیهقی مرادف دست گرا کردن و درآویختن و بر سبیل آزمایش جنگیدن معنی دهد : گفته بودند به بیابان ب
دست ستونbow armواژههای مصوب فرهنگستاندستی که در هنگام تیراندازی کمان را نگه میدارد متـ . دست کمان bow hand
کمانگیرلغتنامه دهخداکمانگیر. [ ک َ ] (نف مرکب ) کمانداری را گویند که که در فن تیراندازی بی نظیر باشد. (برهان ) (از ناظم الاطباء). کماندار. (فرهنگ فارسی معین ) : به نیروی دست کمانگی
کمان مهرهلغتنامه دهخداکمان مهره . [ ک َ م ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) کمان مهره اندازی است که کمان گلوله باشد. (برهان ) (آنندراج ). کمان قروهه . کمان گروهه . (ناظم الاطباء) : همان زیر ترک