دشت میانلغتنامه دهخدادشت میان . [ دَ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان خشابرطالشدولاب بخش رضوان ده شهرستان طوالش . سکنه ٔ آن 738تن . آب آن از رودخانه ٔ چاف رود. محصول آنجا غلات ، گردو، لبنیات
رباط میان دشتلغتنامه دهخدارباط میان دشت . [ رُ طِ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه دارای 90 تن جمعیت . آب آن از قنات تأمین میشود و محصول عمده ٔ آن غلات
دستلغتنامه دهخدادست . [ دَ] (اِ) از اعضای بدن . دوقسمت جدا از بدن که در دو طرف تن واقع و از شانه به پائین فروآویخته است و از چند قسمت مرکب است : بازو و ساعد و کف دست و انگشتان
تطبیقلغتنامه دهخداتطبیق . [ ت َ ] (ع مص ) درگرفتن تمامه ٔ چیزی را وشامل گشتن . || پوشیدن ابر هوا را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || روی زمین فراگرفتن باران .
اشتباکلغتنامه دهخدااشتباک . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) به یکدیگر درآمدن چیزی . درآمیخته شدن و درهم شدن امور. (منتهی الارب ). بهم درشدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). || اتفاق . ائ
دعسلغتنامه دهخدادعس . [ دَ ] (ع مص ) آکندن خنور. (از منتهی الارب ). پر کردن ظرف را. (از اقرب الموارد). || سخت سپردن . (از منتهی الارب ). پای نهادن بر چیزی و لگدمال کردن آن . (ا
دیگرلغتنامه دهخدادیگر. [ گ َ ] (ص ، اِ) صفت مبهم شخص یا شیئی که قبلاً بیان کرده اند. مخفف آن دگر است که بیان میکند شخص یا چیزی را علاوه بر شخص و چیزی که پیش بیان کرده اند. این ک