تصرففرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. دست به کاری زدن؛ به کاری دست یازیدن.۲. بهدست آوردن؛ چیزی را مالک شدن.۳. در کاری به میل خود تغییر ایجاد کردن. تصرف عدوانی: ملکی را بهزور از دست مالک آن خارج
دست زدنلغتنامه دهخدادست زدن . [ دَ زَ دَ ] (مص مرکب ) کشیدن دست بر. لمس کردن . دست سودن . توجؤ : آن حکیم خارچین استاد بوددست می زد جابجا می آزمود. مولوی .ولیک دست نیارم زدن در آن
اقدامفرهنگ انتشارات معین( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دست به کاری زدن . 2 - دلیری کردن . 3 - (اِمص .) دلیری .
اقتحامفرهنگ انتشارات معین(اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بدون اندیشه دست به کاری زدن . 2 - خود را در سختی انداختن . ج . اقتحامات .
طنابفرهنگ انتشارات معین(طِ یا طَ) [ ع . ] (اِ.) ریسمان ، رسن ، رشتة کلفت . ؛ با ~ (پوسیدة ) کسی توی چاه رفتن کنایه از: فریب کسی را خوردن و به اعتماد او دست به کاری زدن .