دستنگیلغتنامه دهخدادستنگی . [ دَ ت َ ] (حامص مرکب ) مخفف دست تنگی در تداول . (از ناظم الاطباء). رجوع به دست تنگی شود.
دستنیافتنیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ عمل ی، برآوردهنشدنی، غیرممکن، دورودراز، صعبالوصول، صعبالحصول، صعب، سخت، دشوار صعبالعلاج، سختدرمان، درماننشدنی ≠ سهلالحصول
پرداختنکنندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی رداختنکننده، دستتنگ، معسر، اختلاسکننده، مختلس، تهیدست شخصمعسر، فراری ازمالیات، عقب ازاقساط، کلاهبردار، دزد
تنگعیشیفرهنگ مترادف و متضادافلاس، بیچارگی، بینوایی، تهیدستی، بیچیزی، تنگمعاشی، عسرت، تنگروزی، دستتنگی، تنگدستی ≠ فراخعیشی
پرداخت نکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی نکردن، اعتبار نداشتن، قرضوقولهداشتن، دستش خالی بودن، دستتنگ بودن، کلاهبرداری کردن، نادرست بودن، بالاکشیدن، محروم کردن، فریب دادن، خسیس بود
دستنگیلغتنامه دهخدادستنگی . [ دَ ت َ ] (حامص مرکب ) مخفف دست تنگی در تداول . (از ناظم الاطباء). رجوع به دست تنگی شود.