دستی پزلغتنامه دهخدادستی پز. [ دَ پ َ ] (نف مرکب ) دستی پزنده . دست پز. نانوا که در خانه نان پزد. (یادداشت مرحوم دهخدا).- نان دستی پز ؛ که در تنور نپزند و با ساج و غیره پزند. (یادد
دستی پزیلغتنامه دهخدادستی پزی . [ دَ پ َ ] (حامص مرکب ) عمل دستی پز. || (اِ مرکب ) محلی که نان دستی پزند.
دست پزلغتنامه دهخدادست پز. [ دَ پ َ ] (ن مف مرکب ) دست پخت . با دست پخته شده . دستی پز: نان دست پز. || (نف مرکب ) آنکه نان در خانه پزد فروختن را نه در خبازی . (یادداشت مرحوم دهخدا
دست پزیلغتنامه دهخدادست پزی . [ دَ پ َ ] (حامص مرکب ) دستی پزی . با دست پخته بودن : نان دست پزی . نان دستی پزی .
دستی پزیلغتنامه دهخدادستی پزی . [ دَ پ َ ] (حامص مرکب ) عمل دستی پز. || (اِ مرکب ) محلی که نان دستی پزند.
دست پزیلغتنامه دهخدادست پزی . [ دَ پ َ ] (حامص مرکب ) دستی پزی . با دست پخته بودن : نان دست پزی . نان دستی پزی .
دست پزلغتنامه دهخدادست پز. [ دَ پ َ ] (ن مف مرکب ) دست پخت . با دست پخته شده . دستی پز: نان دست پز. || (نف مرکب ) آنکه نان در خانه پزد فروختن را نه در خبازی . (یادداشت مرحوم دهخدا
پزلغتنامه دهخداپز. [ پ َ ] (نف مرخم ) مخفف پزنده و این لفظ چون مزید مؤخردر آخر بسیاری از کلمات درآید: آجرپز. آشپز. آهک پز.پاچه پز. پی تی پز. پلوپز. چای پز. چلوپز. حلواپز. حلی
فیروزآبادلغتنامه دهخدافیروزآباد. (اِخ ) قصبه ٔ دهستان میبد بخش اردکان شهرستان یزد که دارای 3597 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و پنبه است . کار دستی مردم صابون پزی و