دستگکلغتنامه دهخدادستگک . [ دَ ت َگ َ ] (اِ مصغر) دسته ٔ خرد. دسته ٔ کوچک : از دم طاووس نر ماهی سر بر زده ست دستگکی مورد تر، گویی بر پر زده ست .منوچهری .
دِسْتَکْ دِسْتَکْگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی کار کردن ، مداومت در کار ، استمرار در فعالیت ، زحمت کشیدن ، تلاش بی وقفه ، کار یَدی ، کارگری ، حمالی کردن
دستکلغتنامه دهخدادستک . [ دَ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان بوشهر واقع در 9هزارگزی جنوب بوشهر و کنارراه شوسه ٔ شیراز به کازرون در ساحل دریا. آب آن از چاه تأمین میشود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).<br
دستکلغتنامه دهخدادستک . [ دَ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ذهاب بخش سرپل ذهاب شهرستان قصرشیرین . واقع در 10هزارگزی شمال باختری سرپل ذهاب و کنار راه فرعی یاویسی ، با 150 تن سکنه . آب آن از سراب سیدصادق تأمین می شود. (از فرهن