دستگاهفرهنگ مترادف و متضاد۱. آلت، ابزار، اسباب، سامان ۲. بساط ۳. جهاز، سیستم ۴. مجموعه ۵. آپارات، ماشین ۶. ساز، نوا ۷. تجمل، جاه، جلال ۸. مایه ۹. ثروت، سرمایه ۱۰. واحد
دستگاهدیکشنری فارسی به انگلیسیapparatus, appliance, contraption, contrivance, device, engine, machinery, plant, system, unit, equipment
دیوانلغتنامه دهخدادیوان . [دی ] (اِ) محل گردآوری دفاتر (مجمعالصحف ) فارسی معرب است و کسائی آن را به فتح دال و مولد دانسته است و سبب اینکه «واو» در دیوان مانند «سید» اعلال نشده اس
مهرلغتنامه دهخدامهر. [ م ُ ] (اِ) آلتی از فلز، سنگ ،عقیق و در عصر ما لاستیک و جز آنها که بر آن نام و عنوان کسی یا بنگاهی یا مؤسسه ای را وارون کنده باشندو چون بر آن مرکب مالند
امویانلغتنامه دهخداامویان . [ اَ / اُ م َ ویا ] (اِخ ) بنی امیه . سلسله ای است از نسل امیةبن عبد شمس قرشی که پس از خلفای راشدین در سال 40 هَ .ق .660/ م . نخستین خلیفه ٔ آنان معاوی
غوریانلغتنامه دهخداغوریان . (اِخ ) سلسله ای از امرا هستند که از قدیم در نواحی صعب غور واقع در کوهستانهای مابین هرات و غزنه امارت داشتند و به ملوک شنسبانیه یا آل شنسب مشهور بوده ان
ساتی بیگلغتنامه دهخداساتی بیگ . [ ب َ ] (اِخ ) دختر اولجاتیو و خواهر ابوسعید ایلخان مغول ، و از زنان نامدار ایران در قرن هشتم ، و پانزدهمین و آخرین تن از ایلخانان مغول در ایران است